امیر وفایی*: نشسته‌ام روی کاناپه و خیره به دورترین نقطه ممکن -گوشه آشپزخانه- نگاه می‌کنم. چنان در افکارم غرق شده‌ام که گویی در موقعیت زمانی و مکانی این دنیا به سر نمی‌برم. در این فکرم که چگونه دولت را بپیچانم و برای دریافت یارانه بیشتر درآمدم را کمتر از آنچه که واقعا هست اعلام کنم. بی‌اختیار به یاد پرایدی می‌افتم که سر کوچه پارک شده و از قضا نام من در سندش دیده می‌شود. سوزش خفیفی در سینه‌ام احساس می‌کنم و از خودم می‌پرسم”آیا واقعا چون پراید دارم باید یارانه کمتری دریافت کنم؟” لبخند کمرنگ بدجنسانه‌ای در گوشه سمت راست لبم نقش می‌بندد. به این فکر می‌کنم که اصلا به روی خودم نیاورم ماشین دارم و پراید را در فهرست اموال نیاورم. لبخند بدجنسانه اما خیلی زود محو می‌شود. ندایی در ذهنم می‌گوید از کجا معلوم دولت به صاحبان پراید یارانه بیشتری ندهد؟ به هر حال خودشان بهتر از هرکس می‌دانند چه تحویل مشتری می‌دهند و به حرکت درآوردن چنین پدیده‌ای در سطح شهر چقدر برای صاحبش هزینه‌بر است. همین یک هفته پیش با پنجاه تا سرعت در اتوبان حکیم می‌رفتم که ناغافل برف پاک‌کن‌ها با سرعتی باور نکردنی به کار افتادند. صدایی شبیه صدای ترکش‌های متوالی سکانس ابتدایی فیلم نجات سرباز رایان به گوش رسید و دود از تمام منافذ به داخل ماشین هجوم آورد. سریع در را باز کردم و با دو کله ملق خودم را به حاشیه اتوبان رساندم. سنگر گرفته بودم و به ماشین سنگ پرتاب می‌کردم. ۱۵ ثانیه زمان برد تا متوجه شدم او فقط یک ماشین قزمیت است و به طور ارادی قصد کشتن مرا ندارد. دو ساعت بعد آقای باطری‌ساز در چشم‌هایم زل زد و گفت ماشین ولتاژ کشیده و کل سیستم برقش جزغاله شده. ۲۴ ساعت بعد همان آقا باز هم در چشم‌هایم زل زد و طلب ۸۵۰ هزار تومان پول کرد.
نگاهم را از گوشه آشپزخانه می‌دزدم و سمت سینک ظرفشویی می‌چرخانم. یاد عمو جان می‌افتم. چه خوش صحبت و بذله‌گو بود خدابیامرز. وقتی پیشنهاد دادیم آخر هفته را با ما بیاید خزرآباد، گل از گلش شکفت. گفت برای ناهار لوبیاپلو درست می‌کند و با خودش می‌آورد. کل مسیر را لطیفه گفت و ترانه خواند. بعد از یکی از پیچ‌های تند جاده دیگر صدای عمو رحیم نیامد و ما فهمیدیم وقتی پنجره‌ها پایین است سرعت پراید نباید سر پیچ‌های تند بیشتر از هفتاد کیلومتر در ساعت باشد. عمو رحیم ته دره چشم از دنیا فروبست و ما آن روز با چه اشک چشمی آن لوبیاپلو را خوردیم.
سیر و سلوک در میان این افکار مشوش ناگهان به جایی رسید که از ظرف کون و مکان خارج شدم و خودم را در جلسه هیات دولت یافتم. اعضا نشسته بودند و داشتند درباره ما صحبت می‌کردند. وزیر اطلاعات گیر داده بود که این پراید آخرین بار در حوالی الهیه جریمه شده و کسی که به سمت الهیه می‌رود حتما وضع مالی خوبی دارد. در این میان جنتی می‌خواست از ما دفاع کند اما آن قدر دکمه یقه‌اش را محکم بسته بود که نفس کم آورد و نتوانست جمله‌اش را تمام کند. در حالی که بی‌توجه به این بحث‌ها غرق در ملاحت و ادب دکتر نوبخت بودم با نگاه سنگین و زمخت اکبر ترکان مواجه شدم. گفت: «تو که یارانه می‌خوای از کجا آوردی شیش سال پیش هفت، هشت میلیون پول پراید دادی؟» ترسیده بودم، وسط هیات دولت زدم زیر گریه. گفتم: «آقا به خدا با هزار جور قرض و قوله. آقا ما فقط عشق رانندگی داشتیم. بس که وقتی بچه بودیم دو ساعت توی صف ماشین برقی وایسادیم و وقتی نوبتمون شد از اول تا آخر سانس یک گوشه گیر افتادیم و نشد حرکت کنیم. آقا ما از طفولیت همیشه توی ماشین گریه می‌کردیم و می‌گفتیم قام قام می‌خوام. عکساشم هست.» خلاصه دفاعیات ما رد شد و نوبت به بررسی اموال نفر بعد رسید. نعمت‌زاده با صدای بلند گفت: «نفر بعد کریم دولت آبادی.» در این لحظه خاکستر سیگار که دیگر به فیلترش رسیده بود دستم را سوزاند و بدون حاصل شدن نتیجه خاصی دوباره به ظرف کون و مکان برگشتم.
انتهای پیام


لینک کوتاه : http://poolpress.ir/?p=33584
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما

( الزامي )

(الزامي)

چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید
چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید
چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید
چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید
چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید
چالش یارانه‌ای صاحب یک دستگاه پراید