همین دو سال پیش گزینه دولت ایران برای نمایندگی در دفتر سازمان ملل متحد، از رفتن به نیویورک بازماند؛ چون هنوز هستند کسانی که ماجرای ۴۴۴ روزه سفارت را در افکار عمومی زنده نگه دارند.
«ساعت شش و چهل دقیقه صبح روز چهارشنبه ٣١ اردیبهشت ١٣۵۴، تیم عملیاتی مجاهدین خلق در حوالی قیطریه، اتومبیل حامل دو مستشار نظامی نیروی هوایی آمریکا به نامهای «سرهنگ شفر» و «سرهنگ ترنر» را محاصره کردند. تاکتیک این ترور طبق تحلیل آمریکاییان، مختص مجاهدین خلق و از مؤثرترین شیوهها بود. همزمان با کوبیدهشدن سپر یک وانتبار به اتومبیل موردنظر از عقب، بلافاصله اتومبیل دیگری راه را از جلو سد میکرد. ضربه نخستین، سرنشینان و راننده اتومبیل هدف را دچار شوک و غافلگیری آنی میکرد و بیآنکه فرصت تفکر و واکنش داشته باشند، اتومبیل دیگر راه را میبست. در این عملیات سه نفر از عوامل ترور پیاده شدند، به راننده ایرانی مستشاران دستور دادند در کف اتومبیل بخوابد و سپس دو مستشار را به گلوله بستند… . نکته مهم و بیسابقه در این عملیات، دستیابی سازمان به کیفدستیهای دو مستشار مزبور بود که اسناد و مدارک بسیار باارزشی در آنها قرار داشت. بعدها وحید افراخته، پس از دستگیری در بازجویی اعتراف کرد اسناد مزبور برای تحویل به دولت شوروی و جلب پشتیبانی آن دولت، به خارج از کشور ارسال گردید…»١ «ساعت شش و سی دقیقه …«کلنل لوئیس هاوکینز» مستشار آمریکایی، مطابق معمول از خانه خود واقع در کوچه سیمرغ خارج شد تا با اتومبیل مستشاری به محل کار خود برود.
در ۵٠ قدم پایینتر از خانهاش، دو مرد راه را بر او بستند و متعاقب آن، یکی از آنها با رولوری که در ست داشت بر روی کلنل آتش گشود؛ از سه گلولهای که به طرف کلنل هاوکینز شلیک شد، دو تا به مغز و یکی به سینه او اصابت کرد…»,٢
آنچه گفته شد، بخشی از تاریخ است. آنچه امروز رخ میدهد، اما روزی در فردا و فرداها تاریخ میشود: مستأجر تازه کاخ سفید حکم کرده که ایالات متحده از این پس دیگر میهمانی از هفت کشور- که ایران نیز یکی از آنهاست- نخواهد پذیرفت. او روی نقطه ضعف تودههای ترسخورده دست گذاشته است؛ نان و امنیت. دونالد ترامپ، تاجری است که نبض بازار را خوب میشناسد و سرراست میرود سر اصل موضوع. میتواند بنجلترین جنس موجود در انبان راستترین گرایش سرمایهداری را چنان در زرورق بپیچد که فریاد و فغان همه نخبگان جامعه نیز نتواند خلایق را از وسوسه خریدن آن رها کند. برای انسان متوسطالحال آمریکایی، اینکه چند شهروند عادی و مسئول دولتی ایرانی قربانی عملیات مجاهدینخلق شدهاند اهمیتی ندارد. اینکه سازمان در نبرد مرگ و زندگی ملت ایران، دوشادوش و پیشایش دشمن مهاجم ایستاده بود نیز. از نگاه این جماعت، خاورمیانه لجه خونی است در دوردستها که هر چه از آن دورتر باشند و کمتر بشنوند بهتر. این البته به آن معنا نیست که با آنان به هیچ زبانی سخن نمیتوان گفت. اگر صدا، روی طول موج گوش انسان متوسطالحال آمریکایی تنظیم شود چه بسا پرده شنوایی به لرزه درآید. باید رک و پوستکنده، به آنان گفت دولتمردان شما با کسانی دست در یک کاسه دارند که دستشان نهتنها به خون ما که به خون خود شما نیز آلوده است. طنز تاریخ – و البته ضعف ما – است اینکه بازمانده فلان قربانی آمریکایی چند دهه پیش در بیروت میتواند علیه ما از دادگاه حکم بگیرد و «پول خون» طلب کند، آن وقت وارثان «اعدام انقلابی» سه آمریکایی آزادانه در راهروهای کنگره بچرخند و برای جلب یاری تندروترین سیاستمداران حزب جمهوریخواه، مثل ریگ دلار خرج کنند.
اینکه انسان آمریکایی فراموشکار است، گزینهای درست است که یک «فقط» بزرگ دارد؛ فقط به شرطی که کسی به یادشان نیندازد. همین دو سال پیش گزینه دولت ایران برای نمایندگی در دفتر سازمان ملل متحد، از رفتن به نیویورک بازماند؛ چون هنوز هستند کسانی که ماجرای ۴۴۴ روزه سفارت را در افکار عمومی زنده نگه دارند.
کسی هست که نشانی خانواده «شفر» «ترنر» و «هاوکینز» را داشته باشد؟ بد نیست برایشان وکیل بگیریم!
١- سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام جلد یکم. صفحه ۶۵٢
٢- کیهان، یکشنبه ١٣ خرداد ١٣۵٢
منبع: شرق