در انواع کسب و کارها و سهام، باید یک برنامه و یک استراتژی خروج داشته باشید. در این صورت میدانید که دقیقا کی باید به بازار وارد شده و چه زمانی از بازار خارج شوید.
باید با این حقیقت رو به رو شویم که اغلب مردم نمیدانند چه زمانی باید سهامی که ارزش خود را از دست میدهد بفروشند. بیشتر افراد در چنین شرایطی قادر به تصمیمگیری نیستند و از خود میپرسند «آیا باید دارایی خود را نگه دارم و امیدوار باقی بمانم یا باید از همین جا جلوی ضرر را بگیرم؟».
این حالت بیتصمیمی، اغلب دائمیاست و آن قدر ادامه پیدا میکند که فرد به خودش میگوید «دیگر برای فروش خیلی دیر شده است».
یکی از دوستان خوب من به خاطر این که دائم به خود میگفت «برای فروش خیلی دیر شده» تمام آنچه را که داشت از دست داد. وی با توجه به توصیههای دوستش مبلغ قابل توجهی سهام خرید. چیزی نگذشت که ارزش این سهمها نصف شد و اما باز همان دوست که با بازار آشنایی داشت توصیه کرد که همچنان باید از همان سهم خرید. دوست من هم همین کار را کرد. وی خیلی دیر خرید این سهام را متوقف کرد و تمام پولش را از دست داد.
شاید چنین چیزی برای شما هم پیش آمده باشد. بعد از این که مقاله امروز را خواندید، اگر توصیه من را در نظر بگیرید از حالت بیتصمیمی خارج میشوید. در این صورت دیگر وقتی سر به بالین میگذارید، نگران این نیستید که فردا بازار به چه سمتی خواهد رفت؛ زیرا بر خلاف دیگر سرمایهگذاران، طبق برنامه میدانید که چه زمانی باید از بازار خارج شوید و چه زمانی باید منتظر سودهای احتمالی بمانید.
خرید سهام آسان است. هزاران تئوری در مورد این که چه زمانی و چرا باید سهم خرید وجود دارد؛ اما زمانی که بحث پول درآوردن میشود، خرید تنها نیمیاز مسائل را حل میکند.
هیچ کس راجع به قسمت سخت کار یعنی زمان مناسب برای فروش چیزی نمیداند.
من میخواهم شما بدانید برای این که با موفقیت سرمایهگذاری کنید، باید همانطور که برای ورود به بازار تحقیق و تامل میکنید، برای خروج از بازار نیز استراتژی تعیین کنید.
چطور کسب و کارها را ارزیابی کنیم؟
در انواع کسب و کارها و سهام، باید یک برنامه و یک استراتژی خروج داشته باشید. در این صورت میدانید که دقیقا کی باید به بازار وارد شده و چه زمانی از بازار خارج شوید. استراتژیای که من میخواهم به شما نشان دهم این اجازه را میدهد که تا زمانی که در بازار هستید سود کرده و ضررهای خود را حداقل کنید، اما قبل از آنکه استراتژی خاصی را پیش بگیرید به مثال زیر توجه کنید:
بیایید فکر کنیم که شما در ایالاتمتحده در کسب و کار فروش لباسهای اسپرت فعالیت میکنید. شما پول زیادی از این راه به دست آوردهاید و حالا میخواهید در باهاماس شانس خود را امتحان کنید. شما اندازه بازار را در نظر میگیرید و متوجه میشوید که میتوانید در دو بازار لباس گلف و لباس شنا به منفعت برسید. واضح است که این دو محصول دو بازار متفاوت را هدف میگیرند.
شما در هر کدام از این بازارها ۱۰۰۰۰۰ دلار سرمایهگذاری میکنید. در انتهای سال اول، لباسهای گلف ۲۰۰۰۰ دلار سود دادهاند. اما لباسهای شنا ۲۰۰۰۰ دلار ضرر دادهاند. شما دقیقا نمیدانید که چرا چنین وضعیتی ایجاد شده برای همین در طرحها و بازاریابی کالای خود تغییراتی ایجاد کرده و یک سال دیگر را هم به همین نحو ادامه میدهید.
در سال بعد همین اتفاق تکرار میشود. شما یک ۲۰۰۰۰ دلار دیگر روی لباسهای گلف به دست میآورید و ۲۰۰۰۰ دلار هم در بازار لباس شنا ضرر میدهید. پس از دو سال میتوان با اطمینان گفت که کسب و کار فروش لباس گلف جواب داده و کسب و کار فروش لباس شنا شکست خورده است.
حال بیایید فرض کنیم که شما آماده اید که در یکی از این کسب و کارها ۱۰۰۰۰۰ دلار دیگر سرمایهگذاری کنید. واضح است که کدام بازار را انتخاب میکنید. شما به عنوان صاحب کسب و کار تصمیم میگیرید که در صنعت موفق بیشتر سرمایهگذاری کنید؛ اما همانطور که خواهید دید این دقیقا کاری است که ۹۹ درصد سرمایهگذاران آمریکایی انجام نمیدهند.
چطور سهام خود را ارزیابی کنیم؟
بگذارید ابتدا یک سوال را مطرح کنم. «مالک سهام» بودن دقیقا به چه معنی است؟ این سوال هیچ نکته انحرافی ای ندارد. مالکیت سهام به این معنی است که شما مالک جزئی از یک شرکت هستید. این مالکیت را میتوان با مالکیت یک شرکت فروش لباس اسپرت مقایسه کرد.
با این که مالکیت یک شرکت با مالک سهام یک بنگاه بودن تفاوت بنیادی ندارد، رفتار اغلب افراد در قبال این دو مالکیت متضاد است.
حال فرض کنیم شما سهام شرکتهای فروش لباسهای ورزشی را خریداری کردهاید. سهام هر کدام از این شرکتها ۱۰ دلار فروخته میشود. در انتهای سال اول، ارزش سهام شرکت لباس گلف که سودده است به ۱۲ دلار میرسد و ارزش سهام شرکت لباس شنا به ۸ دلار افت میکند. در انتهای سال دوم نیز سهام شرکت فروش لباس گلف به ۱۴ دلار میرسد و ارزش سهام شرکت فروش لباس شنا به ۶ دلار کاهش پیدا میکند.
ترجیح میدهید که کدام سهم را داشته باشید؟
با وجودی که میدانید باید بر اساس مثال مربوط به کسب و کار سهام برنده را بخرید، اغلب سرمایهگذاران طور دیگری رفتار میکنند. آنها پول ارزشمند خود را صرف خرید سهام بد میکنند به این امید که اوضاع برگردد. آنها سهام بازنده را خریداری میکنند.
استراتژی توقف ضرر
من معتقدم که در بازار سهام و در کسب و کارها هر کسی باید یک استراتژی خروج داشته باشد تا بتواند جلوی ضررهای بیشتر را بگیرد. اگر شما این قانون را در دستور کار قرار دهید، شانس خوبی برای موفقیت خواهید داشت. در غیر این صورت، شکست خواهید خورد.
استراتژی خروجی مورد نظر من بسیار ساده است. من زمانی که ببینم سهمم سقوط میکند از استراتژی خروجم استفاده میکنم تا از خودم حفاظت کنم. مهمترین عنصر در این استراتژی قانون ۲۵ درصد است. من زمانی که ارزش یک سهم ۲۵ درصد نسبت به ارزش ماکزیمم اش کاهش پیدا کند سهام خود را میفروشم. برای مثال، اگر من یک سهام را در قیمت ۵۰ دلار بخرم و این سهم تا ۱۰۰ دلار افزایش ارزش پیدا کند، زمانی آن را میفروشم که از ۷۵ دلار ارزانتر شود.
نگذارید ضررهایتان به ضررهای بزرگ تبدیل شوند
با استراتژی خروج میتوان فهمید که من چه زمانی از بازار لباسهای ورزشی خارج میشوم. به یاد آورید که سهم این شرکت بلافاصله بعد از آن که آن را به قیمت ۱۰ دلار خریدم کاهش ارزش پیدا کرد. من صبر نمیکنم تا قیمت این سهم به ۶ دلار کاهش پیدا کند بلکه آن را زمانی که به ۷.۵۰ دلار برسد میفروشم.
در واقع اگر قیمت سهام به ۸ دلار کاهش یابد شما فقط به ۲۵ درصد افزایش ارزش نیاز دارید که به همان جایی برگردید که بودید، اما اگر بگذارید که سهمتان به ۵ دلار کاهش پیدا کند باید منتظر باشید ارزش آن ۱۰۰ درصد افزایش پیدا کند تا ضررتان جبران شود. احتمال این امر بسیار کم است.
با نگاهی به جدول زیر میبینید که پس از یک ضرر بزرگ رسیدن به نقطه سربهسر بسیار سخت است.
اما چه چیزی در مورد رقم ۲۵ درصد این قدر جادویی است؟ در واقع هیچ چیز. مهم نظم است. بسیاری از معاملهگران حرفهای از معیارهای سفت و سختتری استفاده میکنند.
خلاصه آنکه من میخواهم بگویم شما هرگز نمیخواهید در موقعیتی قرار بگیرید که سهامتان ۵۰ درصد ارزش خریدش را از دست بدهد، چون در این صورت ارزش سهامتان باید ۱۰۰ درصد یا بیشتر افزایش یابد تا به جایی کهبع: تریبون بودید برگردید. بله با استفاده از استراتژی خروج میتوانید از چنین وضعیتی اجتناب کنید.
منبع: تریبون