مژده مژده ای جوان آس و پاس
مملکت پر میشود از اسکناس
این جناب «من» که کاندیدای ماست
می خورد روزی سه وعده نان و ماست
پشت بر آبگوشت ودیزی کرده است
هفت شب برنامهریزی کرده است
شوق خدمت، خواب از چشمش ربود
هیچکس شایستهتر از او نبود
ای رئیس لایق جمهور ما
ای فروغ روی ماهت نور ما
با حضورت مملکت پرشور شد
از فروغت هالهها بینور شد
در شبستان چشم تو فانوس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
ای تو سالار همه اسطورهها
با تو در رویای شیرین غورهها
تو بیا تا می شود انگور ما
تو بیا تا نی شود شیپور ما
ای همایون روی تو ماهور ما
ای سه گاه و دشتی ما شور ما
ای به ساز تو فلک رقصان شده
ای دف و پرکاشن و تنبور ما
تو بیا تا عیش مان کامل شود
تا دوباره جور گردد سور ما
تو بیا تا اندک اندک رو شود
آن خیالات خوش ناجور ما
تا نباشد پشت گلدانها نهان
تار ما، استاد ما، سنتور ما
ای تو دانای تمام رازها
ای به دستت رمز خودپردازها
ای جناب «من» اگر دیر آمدی
باز هم با صولت شیر آمدی
شیر گفتم، شیر آهی کرد تفت
شیر بیشه، شیر شیشه، شیر نفت
شیر بیشه کارمند سیرک شد
در قفس جز دورِنان چیزی نخورد
شیر شیشه شد گران شد نایلونی
شیر مینوشی و حالی میکنی
شیر نفت اما نمیدانم کجاست
هر کجا که هست لابد مال ماست
ای برادر مژده! مال ماست نفت
حیف اما چربیاش بالاست نفت
چربی بالا ضرر دارد ضرر
شیر نفت اینجا خطر دارد خطر
شیر نفت آنجا اگر باشد خوش است
عطر و بوی شیر نفت عاشقکش است
عطر تکلیف است و بوی خدمت است
این جناب «من» به بویش گشته مست
روح او پیوسته در گلگشتها
خر سواری میکند در دشتها
در هر آن دشتی که آمد بوی نفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت
*اسماعیل امینی – تهران امروز